-
تعداد ارسال ها
271 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
بروزرسانی وضعیت تکی
نمایش تمام بروز رسانی های وضعیت توسط Bʀᴏᴋᴇ ᴏғғ
-
روزی پیامبر اکرم (ص) از کنار قبرستانی گذر می کرد ؛ صدای آه و ناله ای توجه ایشان را به خود جلب کرد !
پیامبر پیش رفت ، متوجه شد صدا از داخل قبری است ، دعایی خواند و به اذن خداوند قبر شکافته شد و صاحب قبر بالا آمد.
پیامبر دید که صاحب قبر که مرد جوانی است در آتش سوزان ، میسوزد ؛ از وی پرسید دین تو چیست که این چنین گرفتار عذاب شده ای ؟
مرد پاسخ داد : ای رسول خدا من پیرو خودتان هستم و دینم اسلام است ! پیامبر تعجب کرد و گفت اگر پیرو منی چگونه این چنین در عذابی ؟! آیا ترک نماز کرده بودی ؟
مرد پاسخ داد : خیر مولای من ، پشت سر خودتان نمازم را اقامه میکردم
پس از چند سوال و جواب ، پیامبر متوجه شد مادر او از وی ناراضی است ؛ بنابراین فردی را به دنبال علی (ع) و فاطمه(س) و حسن (ع) و حسین (ع) فرستاد
حضرت علی و خانواده شان همراه با پیامبر به درب خانه مادر مرد رفتند . پیامبر فرمود ای زن ، دوست ندارم امت من این چنین عذاب بکشند ، پسرت را بر من ببخش
اما پیرزن رو به آسمان کرد و گفت : خدایا به حرمت رسولت عذاب پسرم را بیشتر کن ..
حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن (علیهم السلام) یک به یک پیش رفتند اما هر بار پیرزن دعای عذاب بیشتر برای پسرش را میکرد !
تا اینکه امام حسین (ع) که کودکی بیش نبود درخواست کرد که خود از مادر مرد درخواست کند ؛ با موافقت امیر المومنین پیش رفت و رو به مادر مرد جوان گفت : مادر من بسیار مهربان است تو هم مادر هستی پس حتما مهربان هستی
پسرت را بر من ببخش ؛ اما زن دست هایش را رو به آسمان کرد تا تقاضای عذاب بیشتر کند که ناگهان به اذن خدا آسمان هفتم جلوی چشمان پیرزن ظاهر شد که فرشتگان دست به سینه از پیرزن خواهش میکردند :
( ای زن ! مبادا دل حسینمان را بشکنی ، پسرت را ببخش ... )
اینگونه بود که مادر ، پسرش را بخشید و او از بند عذاب رها شد
امیدوارم لذت برده باشید ؛ ایام مبارک رو بهتون تبریک میگم همچنین ولادت با سعادت امام حسین (ع) و امام سجاد (ع)