ургийн цомог

عضو
  • تعداد ارسال ها

    95
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    1

بروزرسانی های وضعیت ارسال شده توسط ургийн цомог

  1. بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد

    از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد

    کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد

    در نفیــــــرم  مــــــرد و زن  نالیـــــده‌انـد

    سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق

    تـــا  بگـــویــم  شـــرح  درد  اشتیـــــاق

    هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش

    بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش

    مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم

    جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم

    هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من

    از  درون  مـن  نجســت  اســـرار  مــن

    ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست

    لیـک چشم و گوش را آن نور نیست…

  2. یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا

    یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا

    نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی

    سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا

    نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی

    مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا

    قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی

    قنــد  تـــویی  زهـــر  تــویی  بیــــش  میـــازار  مرا

    حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

    روضــه اومیــد تویـــی راه  ده  ای یــار مرا

    روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی

    آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا

    دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی

    پختـــه تویی  خـــام تــویی  خـــام  بمگـــذار  مرا

    این  تن  اگـــر کـــم  تــندی  راه  دلــم  کــم  زندی

    راه  شــدی  تــا  نبــدی  ایـــن  همـــه  گـــفتار  مرا

  3. یکی از بزرگان اهل تمیز

    حکایت کند از زنی تند و تیز

    که غرید روزی چنان شیر نر

    به داماد خود این چنین زد تشر

    شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

    الهی که پنچر شود چرخ هات

    عوارض دوچندان بیاید برات

    کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات

    بگیرند از بابت مالیات

    شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

    الهی کوپن هات باطل شود

    ویا کارت بنزین تو ول شود

    خورَد فـُرم چک های تو دم به دم

    نیاید به یادت دم و بازدم

    شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

    بمانی درهجران شیر پگاه

    زچاله در آیی بیفتی به چاه

    الهی ز نفرین من چون کدو

    شود کلّه ات عاری از تار مو

    شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

    شده آهو از دست تو خون جگر

    الهی که ارُیون بگیری پسر

    چنین لعبتی که به تو داده ام

    مگر از سر راه آورده ام؟

    شعر طنز داماد و مادر زن Funny poem

    به داد و هوار و به صد اخم وتَخم

    گرفتی ز دردانه ام زهر چشم

    تو ای مردک تنبل ِ بی بخار

    وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار

  4.  

    رفتن های پاییز با رفتن های دیگر فرق می کند،
    رفتن های پاییز در سکوت انجام می شوند،
    رفتن های پاییز شوخی سرشان نمی شود،
    و زندگی این را به ما خوب یاد داده بود.
    آدم هایی که در پاییز می روند، هرگز بر نمی گردند، حتی اگر برگردند، دیگر آن آدم سابق نیستند،
    و این خاصیت پاییز است که همه چیز را تغییر می دهد؛
    خیابان ها را، کوچه ها را، پنجره ها را، خاطره ها را، درخت ها را
    و بیشتر از همه، آدم ها را …

     

  5. . ❤️عشق
    چیز عجیبے ست

    وقتے از من
    دیڪتاتورے مے سازد ، زود رنج
    ڪه تنها تو را
    انحصارے مے خواهد

    از تو
    نازڪ دلے
    ڪه اشڪ مرا
    تاب نمے آورد …

    عشق چیز عجیبے نیست
    شاید
    اما
    من و تو
    عجیب …
    عاشق شده ایم ! ❤️❤️❤️

  6. ❤️ دستم را بگیر

    ………..بـے تـــــــــو

    …………….تمام دنیا را

    …………هم داشتہ باشم

    ………………….تهـے دستـــــم ❤️❤️❤️

  7. ❤️دوست داشتن
    تــــو

    زیبا ترین آهنگیست
    ڪه در حافظه ے
    قـلــبم
    ســـیو شده….. ❤️❤️❤️

  8. ❤️آغوش تو
    فرودگاه ابرهاست
    بغل ڪه بگیرے
    تن ویتنامے من را
    هیروشیمایے سبز
    با یورش خلبان هاے جنگے چشمهاے تو
    اتفاق مے افتد
    من درجمهورے بازوانت
    راے به خواب ابدے مے دهم ❤️❤️❤️

     

  9. ❤️نمیدانے

    چطور گیج مے شوم

    وقتے هرچه مے گردم

    معنے نگاهت

    در هیچ فرهنگ لغتے

    پیدا نمے شود … ! ❤️❤️❤️

  10. آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
    آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
    می‌تابانی

    بال مژگان بلندت را
    می‌خوابانی
    آه وقتی که  توچشمانت
    آن جام لبالب از جان‌دارو را
    سوی این تشنه جان سوخته می‌گردانی
    موج موسیقی عشق
    از دلم می‌گذرد
    روح گل‌رنگ شراب
    در تنم می‌گردد
    دست ویرانگر شوق
    پرپرم می‌کند ای غنچه رنگین، پرپر

    من در آن لحظه که چشم تو به من می‌نگرد
    برگ خشکیده ایمان را
    در پنجه باد
    رقص شیطان خواهش را
    در آتش سبز
    نور پنهانی بخشش را
    در چشمه مهر
    اهتزاز ابدیت را می‌بینم

    بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
    اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
    کاش می‌گفتی چیست
    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

    فریدون مشیری

  11.  

    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻋﺠﯿﺠﻢ ؟
    ﺧﯿﺎﻡ : ﻣﺎﯾﯿﻢ ﻭ ﻣﯽ ﻭ ﻣﻄﺮﺏ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻨﺞ ﺧﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﻭ
    ﺟﺎﻡ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﺭﻫﻦ ﺷﺮﺍﺏ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﻣﺸﺮﻭﺏ ! ؟ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ
    ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ؟
    ﺧﯿﺎﻡ : ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﯾﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺎﺭﻍ ﺑﻮﺩﻥ ﺯ
    ﮐﻔﺮ ﻭ ﺩﯾﻦ، ﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺑﺎ ﮐﯿﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﺣﺎﻻ ؟
    ﺧﯿﺎﻡ : ﻓﺼﻞ ﮔﻞ ﻭ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﻭ ﻟﺐ ﮐﺸﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭ ﺳﻪ
    ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺣﻮﺭﯼ ﺳﺮﺷﺖ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺁﺩﺭﺱ ﺑﺪﻩ ﺑﺒﯿﻨﻢ ! ﺑﯿﺎﻡ ﺑﺰﻧﻢ ﺩﻫﻨﺸﻮﻧﻮ ﺻﺎﻑ
    ﮐﻨﻢ !
    ﺧﯿﺎﻡ : ﺭﺍﻩ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﻭ
    ﺷﯿﺦ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺩﮔﺮ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺍﻧﻘﺪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺨﻮﺭ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﯼ !
    ﺧﯿﺎﻡ : ﮔﺮ ﻣﯽ ﻧﺨﻮﺭﯼ ﻃﻌﻨﻪ ﻣﺰﻥ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﯿﺎﺩ ﻣﮑﻦ ﺗﻮ
    ﺣﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺑﺮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﺑﻤﯿﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ
    ﺧﯿﺎﻡ ﭼﻮﻥ ﻣُﺮﺩﻩ ﺷﻮﻡ ﺧﺎﮎ ﻣﺮﺍ ﮔﻢ ﺳﺎﺯﯾﺪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺮﺍ ﻋﺒﺮﺕ
    ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺯﯾﺪ

     

  12.  

    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﮐﺠﺎﯾﯽ ﻋﺠﯿﺠﻢ ؟
    ﺧﯿﺎﻡ : ﻣﺎﯾﯿﻢ ﻭ ﻣﯽ ﻭ ﻣﻄﺮﺏ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻨﺞ ﺧﺮﺍﺏ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﻭ
    ﺟﺎﻡ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﺭﻫﻦ ﺷﺮﺍﺏ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﻣﺸﺮﻭﺏ ! ؟ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﻤﺎﺯ
    ﻣﯿﺨﻮﻧﻢ ؟
    ﺧﯿﺎﻡ : ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﯾﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺎﺭﻍ ﺑﻮﺩﻥ ﺯ
    ﮐﻔﺮ ﻭ ﺩﯾﻦ، ﺩﯾﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺑﺎ ﮐﯿﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﺣﺎﻻ ؟
    ﺧﯿﺎﻡ : ﻓﺼﻞ ﮔﻞ ﻭ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﻭ ﻟﺐ ﮐﺸﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭ ﺳﻪ
    ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺣﻮﺭﯼ ﺳﺮﺷﺖ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺁﺩﺭﺱ ﺑﺪﻩ ﺑﺒﯿﻨﻢ ! ﺑﯿﺎﻡ ﺑﺰﻧﻢ ﺩﻫﻨﺸﻮﻧﻮ ﺻﺎﻑ
    ﮐﻨﻢ !
    ﺧﯿﺎﻡ : ﺭﺍﻩ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﻭ
    ﺷﯿﺦ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﺳﻮﺍﯼ ﺩﮔﺮ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺍﻧﻘﺪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺨﻮﺭ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﺗﺎ ﺑﻤﯿﺮﯼ !
    ﺧﯿﺎﻡ : ﮔﺮ ﻣﯽ ﻧﺨﻮﺭﯼ ﻃﻌﻨﻪ ﻣﺰﻥ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﯿﺎﺩ ﻣﮑﻦ ﺗﻮ
    ﺣﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ
    ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮﺵ : ﺑﺮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﺑﻤﯿﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ
    ﺧﯿﺎﻡ ﭼﻮﻥ ﻣُﺮﺩﻩ ﺷﻮﻡ ﺧﺎﮎ ﻣﺮﺍ ﮔﻢ ﺳﺎﺯﯾﺪ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺮﺍ ﻋﺒﺮﺕ
    ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺯﯾﺪ

     

  13. o.Oبیا اعتبار جم کن حالا

  14. line11.gifline11.gifline11.gifline11.gif

    از آتش عشق در جهان گرمیها

    وز شیر جفاش در وفا نرمیها

    زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست

    بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

  15. پسری با پدرش در رختخواب
    درد ودل میکرد با چشمی پر آب

     

    گفت: بابا حالم اصلا ً خوب نیست
    زندگی از بهر من مطلوب نیست

    گوی چه خاکی را بریزم توی سر
    روی دستت باد کردم ای پدر

    سن من از 26 افزون شده
    دل میان سینه غرق خون شده

    هیچکس لیلای این مجنون نشد
    همسری از بهر من مفتون نشد

    غم میان سینه شد انباشته
    بوی ترشی خانه را برداشته

    پدرش چون حرف هایش را شنفت
    خنده بر لب آمدش آهسته گفت

    پسرم بخت تو هم وا می شود
    غنچه ی عشقت شکوفا می شود

    غصه ها را از وجودت دور کن
    این همه دختر یکی را تور کن

    گفت آن دم :پدر محبوب من
    ای رفیق مهربان و خوب من

    گفته ام با دوستانم بارها
    من بدم می آید از این کارها

    در خیابان یا میان کوچه ها
    سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

    کی نگاهی می کنم بر دختران
    مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
    با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

    با سه تا شان رفته بودیم سینما
    بگذریم از ما بقیه ماجرا

    یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
    او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

    یک دو ماهی یار من بود و پرید
    قلب من از عشق او خیری ندید

    آزیتای حاج قلی اصغر شله
    یک زمانی عاشقش گشتم بله

    بعد اوهم یار من آن یاس بود
    دختری زیبا و پر احساس بود

    بعد از این احساسی پر ادعا
    شد رفیق من کمی هم المیرا

    بعد او هم عاشق مینا شدم
    بعد مینا عاشق تینا شدم

    بعد تینا عاشق سارا شدم
    بعد سارا عاشق لعیا شدم

    پدرش آمد میان حرف او
    گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

    گرچه من هم در زمان بی زنی
    روز و شب بودم به فکر یک زنی

    لیک جز آنکه بداری مادری
    دل نمی دادم به هر جور دختری

    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
    واقعا ً که پوز بابا را زدی

  16. برگشتم تالار تو اینترنت بزن پروفایل علیرضا خان در تالار ایواک منو میاره ببین چقد معروفم

  17. خخ

    این قدرت از دستم خسته شده اینقد فرستادم دیگه همه لایکاشو میده بهم

    ازم میپرسه چجوری موضوع بزنم

    1. ♛𝐑𝐞𝐳𝐚 𝐍𝐚𝐳𝐚𝐫𝐢𝐨♛

      ♛𝐑𝐞𝐳𝐚 𝐍𝐚𝐳𝐚𝐫𝐢𝐨♛

      یکم بیشتر پسند بدی چیزی ازت کم میشه؟

      17تاپسندت داده بودما

    2. ♛𝐑𝐞𝐳𝐚 𝐍𝐚𝐳𝐚𝐫𝐢𝐨♛
    3. ургийн цомог

      ургийн цомог

      17 تا؟

      نه بابا دهن نهنگ اینقد نمیشه

  18. در محفلی که خورشید اندر شمار ذره ست

    خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد


  19. اشک رازی‌ست
    لبخند رازی‌ست
    عشق رازی‌ست
    اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود


  20. هر قفلی که می‌خواهد
    به درگاه خانه‌ات باشد

    عشق پیچکی است
    که دیوار نمی‌شناسد


  21. چه فرقی می‌کند
    من عاشق تو باشم
    یا تو عاشق من؟!

    چه فرقی می‌کند
    رنگین کمان
    از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!


  22. این عشق ماندنی این شعر بودنی
    این لحظه‌های با تو نشستن سرودنی‌ست

    من پاکباز عاشقم از عاشقان تو
    با مرگ آزمای با مرگ
    اگر که شیوه تو آزمودنی‌ست
     

  23. ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر
    وی فاخته زار چند نالی به سحر

    ای لاله چرا جامه دریدی در بر
    از یار جدایید چو مسعود مگر

    1. SAƐƐƊ

      SAƐƐƊ

      سلام. ممنون :)

  24. این چه عشقی است که در دل دارم
    من از این عشق چه حاصل دارم

    می‌گریزی ز من و در طلبت
    باز هم کوشش باطل دارم

  25. بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
    بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

    این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
    این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
     

    1. Amirali Hagh

      Amirali Hagh

      سلام علیکم

      چرا اومدی اینجا میگی؟

      |:

    2. ургийн цомог

      ургийн цомог

      ببخشید یه جای دیگه میگم