ургийн цомог

عضو
  • تعداد ارسال ها

    95
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    1

بروزرسانی های وضعیت ارسال شده توسط ургийн цомог

  1. شنیدم در زمان خسرو پرویز


    گرفتند آدمی را توی تبریز

    به جرم نقض قانون اساسی

    و بعضی گفتمان های سیاسی

    ولی آن مرد دور اندیش، از پیش

    قراری را نهاده با زن خویش

    که از زندان اگر آمد زمانی

    به نام من پیامی یا نشانی

    اگر خودکار آبی بود متنش

    بدان باشد درست و بی غل و غش

    اگر با رنگ قرمز بود خودکار

    بدان باشد تمام از روی اجبار

    تمامش از فشار بازجویی ست

    سراپایش دروغ و یاوه گویی ست

    گذشت و روزی آمد نامه از مرد

    گرفت آن نامه را بانوی پر درد

    گشود و دید با هالو مآبی

    نوشته شوهرش با خط آبی:

    عزیزم، عشق من، حالت چه طور است؟

    بگو بی بنده احوالت چه طور است؟

    اگر از ما بپرسی، خوب بشنو

    ملالی نیست غیر از دوری تو

    من این جا راحتم، کیفور ِ کیفور

    بساط عیش و عشرت جور و واجور

    در این جا سینما و باشگاه است

    غذا، آجیل، میوه رو به راه است

    کتک با چوب یا شلاق و باطوم

    تماما شایعاتی هست موهوم

    هر آن کس گوید این جا چوب دار است

    بدان آن هم دروغی شاخدار است

    در این جا استرس جایی ندارد

    درفش و داغ معنایی ندارد

    کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

    کجا سلول های انفرادی ست؟

    همه این جا رفیق و دوست هستیم

    چو گردو داخل یک پوست هستیم

    در این جا بازجو اصلا نداریم

    شکنجه، اعتراف، عمرا نداریم

    به جای آن اتاق فکر داریم

    روش های بدیع و بکر داریم

    عزیزم، حال من خوب است این جا

    گذشت عمر، مطلوب است این جا

    کسی را هیچ کاری با کسی نیست

    نشانی از غم و دلواپسی نیست

    همه چیزش تماما بیست این جا

    فقط خودکار قرمز نیست این جا!

    1. My Name is .. OH! I Forgot

      My Name is .. OH! I Forgot

      ماشالله کتاب داستان

    2. ургийн цомог

      ургийн цомог

      خخخ

      بپسند ممنون

  2. عمو کلیپس فروش ! بله !

    کلیپس کم فروش ! بله !

    کلیپست جا داره ؟ بله !

    دورِش پَر داره ؟ بله !

    عمو کلیپس فروش ! بله !

    من کلیپس می خوام !! بله !

    واسه یه شب می خوام !! بله !

    عمو چکمه فروش !! بله !

    چکمه کم فروش ! بله !

    چَکمت عُمق داره ؟ بله !

    ارتفاع داره ؟؟ بله !

    عمو چکمه فروش !! بله !

    من چکمه میخوام ! باشه !

    واسه یه رُب می خوام !!! باشه

  3. دختری از کوچه باغی میگذشت
    یک پسر در راه ناگه سبز گشت

    در پی اش افتاد و گفتا او سلام
    بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

    دختر اما ناگهان و بی درنگ
    سوی او برگشت مانند پلنگ

    گفت با او بچه پروی خفن
    می دهی زحمت به بانویی چو من؟

    من که نامم هست آزیتای صدر
    من که زیبایم مثال ماه بدر

    من که در نبش خیابان بهار
    میکنم در شرکت رایانه کار

    دختری چون من که خیلی خانمه
    بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

    دختری که خانه اش در شهرک است
    کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

    در چه مورد با تو گردد هم کلام
    با تو من حرفی ندارم والسلام!!!

  4. بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن 
    دلم داره پر می‌زنه واسه تو و قدم زدن 

    وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز 
    نمی‌دونی تو این هوا چشات چه خوش‌رنگ میشه باز 

     

    بارون هواتو داره، رنگ چشاتو داره 
    قدم زدن تو بارون، با تو چه حالی داره .. دلم هواتو داره 

    نیستی خودت کنارم و صدات همش تو گوشمه 
    بارونی قشنگی که هدیه دادی رو دوشمه 

    بارون حواسش به توئه اونم دلش پر میزنه 
    بجای من با قطره‌هاش رو شیشه‌تون در میزنه 

    بارون هواتو داره، رنگ چشاتو داره 
    قدم زدن تو بارون، با تو چه حالی داره .. دلم هواتو داره 

  5. الا ای آهوی وحشی کجایی

    مرا با توست چندین آشنایی

    دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

    دد و دامت کمین از پیش و از پس

    بیا تا حال یکدیگر بدانیم

    مراد هم بجوییم ار توانیم

  6. جز نقش تو در نظر نیامد ما را

    جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

    خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

    حقا که به چشم در نیامد ما را

  7. خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

    به قصد جان من زار ناتوان انداخت

    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

    زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

  8. روز وصل دوستداران یاد باد

    یاد باد آن روزگاران یاد باد

    گر چه یاران فارغند از یاد من

    از من ایشان را هزاران یاد باد

  9. شبی مجنون به لیلی گفت : کای محبوب بی همتا

    ترا عاشق شود پیدا ، ولی مجنون نخواهد شد

  10. صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

    تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

    دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

    مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

  11. فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق

    ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

  12. گفتم : غم تودارم

    چیزی نگفت وبگذشت

    حافظ خوشابه حالت

    یارم گذشت و یارت

    گفتا غمت سرآید

  13. مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

    تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

    واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

    طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

     

  14.  

    انارهای باغچه رسيده‌اند

    ترك‌خورده و رها ، ميان دستان سرد باد!

    با سبد مهر بيا و تمام دانه‌های سرما‌زده و تب‌دار را بچين!

  15. به سرزمينى خوشبخت بدل مى شوم

    به سرزمينى پر از آواز پرنده

    وقتى تو مى روى

    سر در گريبانم

    مثل مردمى كه

    كسى را از دست داده اند .

  16. ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ

    ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ

    ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﻢ !

    ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ 

     

    1. ™Xantan
    2. ургийн цомог
    3. ™Xantan

      ™Xantan

      ببخشید امروز پسندام تموم شد وگرنه میدادم

  17. ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ

    ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ

    ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﻢ !

    ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ 

     

  18. لطفا ناگهانی رخ بده ..

    غافلگیرم کن ...

    لحظه ای اتفاق بیفت که اصلا فکرش را هم نکنم ...!

  19. باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است

    آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است

    هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد

    های های دل ديوانه ی من پنهانی است

  20. به عاشقان و معشوقه های شهر بگویید...

    دلبری برای یکدیگر را...

    بگذارند به وقت تنهاییشان!

    خیابان،مترو و تاکسی جای دست کشیدن روی ابرو...

    سر روی شانه گذاشتن. و لمس شال و گیسو نیست...

    شاید یک نفر چشمانش را بست...

    شاید یک نفر خاطرش پر کشید...

    شاید یک نفر دلش رفت...

    شاید یک نفر دلش تنگ شد

  21. تو مرا یاد کنی یا نکنی

    باورت گر بشود ، گر نشود

    حرفی نیست

    اما "نفسم می گیرد

    در هوایی که نفس های تو نیست

    سهراب سپهری

  22. گاهی باید از همه چیز دل کند و رفت !

    باید پلهای پشت سر را خراب و کرد

    و هیچ راه برگشتی هم باقی نگذاشت !

    حتی اگر دوستش داشته باشی

  23. مهربان ترین دوست من آینه ست

    وقتی من گریه میکنم او نمی خندد

  24. ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا

    ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما

    ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا

    جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما

    ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

    آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

    ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا

    پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا

    در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

    وز آتـــــش ســودای دل  ای وای دل  ای وای مـــــا

  25. بـــی همگــــان بســـــر شـــــود  بی تـو  بســـــر  نمـــی شــــود

    داغ  تـــــو  دارد  ایــــن  دلـــــم  جــــای  دگـــــــر  نمــــی شـــود

    دیـــده  عقــــل  مســـت  تــــو  چـرخــــه  چـــرخ  پســـت  تــــو

    گــــوش  طـــرب  بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود

    جـــان  ز تــــو  جــوش  مـــی کند  دل  ز تـــو  نـوش  می کند

    عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود

    خمـــــر مـــن  و  خمـــــار مـــن  بــــاغ  مـــن  و  بهـــار مــــن

    خـــواب مـــن  و  خمــــار مــــن  بــی تـو  بســر ن می شود

    جـــاه و جلال  مــن  تـــویی  ملکت  و  مــــال  مـــن  تـویی

    آب  زلال  مــــن  تــــویی  بــــی  تــــو  بســــر  نمی شـود

    گـــــاه  ســــوی  وفــــا  روی   گــــاه  ســوی  جفــــا  روی

    آن  منــی  کـــجا  روی  بـــی  تــــو  بســـــر  نمی شـــود

    دل  بنهنـــد  بــــر کنـــی  تـــوبـــــه  کــننـــــد  بشــکنــی

    ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود

    بی  تـــو  اگـــر  بســـر  شدی  زیــر  جهــان  زبر  شدی

    باغ  ارم  سقــر  شــدی  بــی تــو  بســر  نمــی شـود

    گــــر تـــو ســری قــدم شـوم  ور تــو کفی  علم شوم

    ور بــــروی عــــدم  شــــوم  بی تـو  بسـر  نمی شود

    خــواب مــــرا ببستــــه ای  نقـــش مــرا بشسته ای

    وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود

    گـــر  تـــو  نباشی  یار من  گشت  خراب کــار مــن

    مــونس و غمگـــسار مـــن  بی تو بسر نمی شود

    بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم

    ســر ز غـم تو چون کشم  بی تو بسر نمی شود

    هر چه بگویم ای صنم  نیست جـدا ز نیــک و بـد

    هم تو بگو  ز لطف خود  بی تو بسر نمی شود