آدم فضایی تو اتاقش تنها نشسته بود و کتاب ترسناك میخوند ، انقدر از کتابی ك میخوند ترسیده بود ك رنگ سبزش کبود شده بود . نفس عمیق کشید . کتابو گذاشت رو میز کنارش و پتو رو تا روي سرش بالا کشید بعد همونطور ك از ترس میلرزید سعی کرد به خودش دلداری بده وبا صدای لرزونی گفت نه .. آدما واقعیت ندارن ؛
🥀💔