ما انسانها همیشه در انتظاریم انگار دورِ این زمینی که گرد بودنش ثابت شده است
قابی طلایی رنگ به نام انتظار گرفتهاند؛ و ما حول محور آن میچرخیم، و میچرخیم...
ولی بعضی وقتها خسته میشوی. میدانی حتی همستر هم
توانایی راه رفتنِ بیدرنگ در گردونهاش را ندارد؛ ما انسانها که جایِ خود داریم!
و آنجاست که دلت یک صندلی میخواهد، صندلیای همچون صندلیِ انتظار در بیمارستان.