سال هاست تلفنی در جمجمه ام
زنگ می زند!!
و من نمی توانم گوشی را
بردارم
سال هاست روز و شب ندارم
اما بدبختر از منم هست ..
او
همان کسی ست که به من
زنگ می زند!!
زیر آواره زمانه خسته بودم
دل به هر آنچه پیش آید بسته بودم
نور امیدم شدی بر جان دمیدی
چه خوب آخر به فریادم رسیدی
شب های تنهایی به امیدت سحر شد
شب و روز و بهار و پاییزم هدر شد
حالا که یافتم تو را باید بدانی
تا هستی و هستم کنار من بمانی