-
تعداد ارسال ها
230 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روز های برد
5
تمامی ارسال های سهیل خسته
-
دوش در دامن پاک صنم باده فروش
اثری بود که در دامن سجاده نبود -
من حس میکنم یا فونت بعضی نوشته های مستر 90 تغییر کرده !؟
1
چه تحولی !
واقعا بازی به این تغییر احتیاج داشت
-
ژرفای سرگشتگی
دستان گرمم را رها کردی
گرمای نفست را حس نمیکنم
دیگر دستانم گرما ندارند
حتما دیگر نفست هم گرما ندارد
دیگر در اتاق نیستم
صندلی خالی گواه این امر بدیهی ست
و خشکی لولای در
از دروازه شهر هم آن طرف تر رفتم
چرا مسیر برگشت را گم نمیکنم
شاید باید سرم را به اولین سنگ بکوبم
تا رهایی فقط یک سنگ فاصله مانده
دریغا که در این رمل های بی پایان جز ریگ نیست
در این سکون زمان، برزخ شبیه شوخیست
در این سکوت پابرجا
سهیل خسته
-
مگه خدا چیپسه ؟
هرجا کار گیر میکنه میگن خدا با ماست !
-
موضوع امشب خاله بازی !
بچه که بودم میرفتیم خونه فامیل ها میگفتن برو با بچه ها بازی کن
من کوچیکترین بچه بودم هم از نظر سن هم از نظر جسه
بچه ها هم کلا دو دسته بودن :
پسرا که کلا تو سرو کله هم میزدن زیر دست و پا له میشدم نمیشد
دخترا هم تو فاز خاله بازی بودن این بهتر بود حداقل کتک نمیخوردم !
چون کوچیکترین بچه هم بودم تو خاله بازی همیشه نقش بچه خونواده به من میرسید
البته بد هم نبود اونایی که خاله بازی کردن میدونن از اصلی ترین وسایل این بازی خوراکیه منم که بچه خونواده
کلا خیلی حال میداد چون فقط من خیلی کوچیک بودم برای همین سرم دعوا میشد همه میخواستن من نقش بچشون رو بازی کنم
اصولا بازی های پسرونه ته داره یعنی بزن بزن هم که باشه بالاخره یکی برنده میشه
اما بازی های دخترونه ته نداره !
میپرسید پس چطوری تموم میشه ؟
اینجوری :
یکی از دخترا : اصلا من قهرم
یا
والدین : دخترا پاشید کفشاتون رو بپوشید میخوایم بریم
و یا تو بهترین حالت
والدینم (البته والدین واقعیم نه تو بازی ) : سهیل پاشو کفشات رو بپوش میخوایم بریم
این یعنی بازی تعطیل چون خونواده که بدون بچه نمیشد
حلا دخترا میرفتن پیش والدینم التماس که حالا یکم دیگه بمونید
بعد از اینکه میرفتم و بازیشون تعطیل میشد هم یه گوشه غمگین میشستن تا برن خونشون
میگی تو که اونجا نبودی چطوری فهمیدی ؟
این سوال رو باید "جک" جواب بده چون وقتی تایتانیک غرق شد و "رز" نجات پیدا کرد همینجوری یه گوشه غمگین نشسته بود
من هرچی بگم تا "جک" نباشی متوجه نمیشید
کلا از این بازی سر در نیاوردم ولی اینکه یکی کیکم رو برام باز کنه (زورم نمیرسید خب) یا پرتقال پوست بگیره و پرپر کنه رو دوست داشتم
حلا تصور کنید یک طرف حیاط پسرا دارن همدیگرو میزنن یکی برنده بشه من طرف دیگه حیاط در حال تماشای اونا با اون کیفیت فوق ذکر در حال پذیرایی شدن بودم خدایشش این حس رو فقط من داشتم و "ژولیوس" (سزار)
"ژولیوس سزار" هم وقتی میخواست تفریح کنه گلادیاتور هاش همدیگه رو پاره پوره میکردن که یکی برنده بشه از اون طرف هم حوری ها ازش پذیرایی میکردن
فقط یک فرق داشت تو فیلم سزار وقتی شیر ها وارد میدون میشدن گلادیاتور ها در میرفتن در نهایت شیره پارشون میکرد ، تو حیاط ماجرای ما وقتی گربه میومد پسرا دنبالش میکردن طی مراسم سخپوستی از دم آویزونش میکردن ، همه چیزش خوب بود الا این یکی !
آخرش هم نتونستم به پسرا بفهمونم گربه که وارد میشه شما باید در برید نه گربه
-
دمپایی ها هم سوسول شدن
هرچی میزنی تو سر سوسکا نمیمیرن !
مگه میشه !؟
دمپایی هم بود دمپایی های قدیم
قبلا ها دمپایی رو که ول میکردی سمت سوسکه ، سوسکه له میشد
مورد داشتیم دمپایی رو پرت کردم سمت سوسکه قبل از اینکه بهش بخوره سوسکه خودش سکته کرد مرد
اصلا قبلا ها یه دمپایی های قهوه ایی بود که خیلی ابهت داشتن
سنگین بود طوری که وقتی راه میرفتی کفش میگرفت زمین "خرت خرت" میکرد ببین با سوسکا چیکار میکرد
سالار نسل طلایی دمپایی ها بود
-
جدیدا پایان فیلم ها رو باز میذارن
اینجوری نتنها کلاغه به خونش نمیرسه
بلکه آدم بدا هم به سزای اعمالشون نمیرسن
حلا یا زندگی هامون شبیه فیلما شده
یا فیلم ها رو دارن از روی زندگی هامون میسازن
به زبون ساده تر
این دو خط حتما در نقطه ای مثل A همدیگر رو قطع میکنن
-
شاید تنها کسی که تو نمایه خودش عکس واقعیش رو گذاشته منم
-
-
- نمایش دیدگاه قبلی بیشتر 6
-
ممنون مطالبم آمادس فقط واقعا برای زدن تاپیکی به این سنگینی پیر شدم
شروعش کردم ولی نمیدونم کی تموم بشه
درمورد پرسپولیس تا وقتی جو اینجوریه نمیام همه فقط دارن بهم میپرن این چه سودی داره
وقتی سر بازی پرسپولیس السعد گفتم اینجا جای کل کل نیست به اون مدیر کل که آبیه گفتم گوش نکرد همچی سر من خراب شد تو در جریان خیلی چیزا نیستی
تو ماجرای اخیر هم من تند رفتم ولی اصلا پشیمون نیستم چون خیلی ها رو شناختم
حتی دوست ندارم سلام کنم
همه الان منتظرن پست بذارم دوباره ماجرا پشت ماجرا
فکر میکنم نیام بهتره
خودت ببین الان که دیگه من نیستم که حضرت اجل بگه از تو انتظار نداشتم
الان از کی انتظار نداره ؟ هیشکی
آخر ماجرا اینه فقط من اونجا زیادی بودم
-
به نظر شما جاییش گنگ بود ؟
مخفی کنندهزیارت قبول
ساعت 9 شب بود به جابر گفتم پاشو الان گیت باز میشه یه دستی به ریش هاش کشید تسبیحش رو گذاشت جیبش اومد شکر کنه زدم بهش گفتم هی جا بر اینجا فقط منم و تو یک مشت زبون نفهم ماتادور پس برای من از این اداها در نیار !
گفت حواسم نبود میدونی سهیل آدم باید همیشه آمادگیش رو حفظ کنه تا آخرت فقط 4 انگشت فاصله هست اینو که گفت یه نگاه بهش کردم (این نگاه هام خیلی معروفه) خودش فهمید گفت باشه بریم هواپیما از زمین بلند شد چند دیقه که گذشت یوهو دیدم دست جابر رفت سمت جیبش اومد دست به تسبیح بشه گفتم جابر اونیکه داره میاد هیپیه ! گفت واقعا گفتم خاک تو سرت ، صندلی رو خوابوندم یکم خوابیدم که یکدفه با صدای بلند و تکون های شدید بیدارشدم تا خواستم به خودم بیام دیدم توی آبم دارم دستو پا میزنم هوا طوفانی بود ما وسط مدیترانه، یه تیکه چوب روی آب بود خودم رو بهش رسوندم چسبیدم بهش خودم رو انداختم روش دیدم جابر هم اومد ! (این چطور زنده موند) چراغ هایی رو از دور میدیدم سعی کردم برم سمتش انقدر دست و پا زدم تا از هوش رفتم به هوش که اومدم دیدم نزدیک ساحل شدیم هوا روشن شده بود از لای چشمام دیدم چند نفر با قایق دارن میان سمت ما باز از هوش رفتم ، به هوش که اومدم دیدم توی یه پلاژ کنار ساحل هستیم جابر داشت جیب هاش رو میگشت : نیست حتما افتاده شاید تو ساحل افتاده در رو باز کرد رفت بیرون تو همین حال و هوا بودم که یکی از محلی ها اومد تو گفتم : Hello گفت : Hello گفتم: Where are we گفت: cap d’agde گفتم نــــــــــه ! "کَپ دَگد" خدایا جابر! الانه که آمفاکتوس کنه دوییدم بیرون که دیدم کار از کار گذشته جابر خشکش زده بود گفتم جابر، گفت وااااااای سهیل... گفتم جابر، گفت آاااااخ سهیل... گفتم خودتو جمع کن، گفت اووووف سهیل... که دیگه مجبور شدم بزنم تو گوشش بی جنبه رو هیچی دیگه مجبور شدیم نفری 8 یورو مالیات بدیم جابر میگفت چرا دیگه مالیات میگیرن ما که نخوردیمشون گفتم اینو برای اونا نمیگیرن برای تو میگیرن پشت شلوارت رو دیدی ! تا دید چسبید به دیوار خودمون رو با هزارتا بدبختی رسوندیم سفارت ایران و برگشتیم خونه ! ولی از اون سفر به بعد جابر دیگه جابر همیشگی نبود ! تو اداره که بودیم همش دنبال تور لحظه آخر به سواحل مدیترانه بود هی میگفت اون بار که نشد این بار باید دستم به زری برسه گفتم التماس دعا .
-
حوصله ندارم خودتون یک شعر از فروغی بسطامی بخونید به حساب من